دخترانی را می شناسم که صورتی می پوشند!
لاک قرمز می زنند!
ناز می کنند!
عروسک دارند!
لوس می شوند گــآهی
و لبخنـــد می زنند
اینهایی که می شناسم دخترند!!
ولی
به دخترانه هایشان چوب حراج نزدند!
یاد گرفته اند "همه" لایق دخترانه ها نیستند!
اینهــآ هم دختـرند
امید
OMID
حرف هایم
گاه یک لبخند، یک جمله کوتاه، یک خط و یا یک نگاه می تواند بهترین هدیه باشد...
اینجا من کسی را مینویسم، و گه گاه خودم را ... که همه او شد و ماند و خواهد بود....من عشق خواهم نوشت
بایگانی
- آبان ۱۳۹۴ (۱۱)
- مهر ۱۳۹۴ (۹)
- شهریور ۱۳۹۴ (۵)
- مرداد ۱۳۹۴ (۷)
- تیر ۱۳۹۴ (۴)
- خرداد ۱۳۹۴ (۴)
- فروردين ۱۳۹۴ (۸)
- بهمن ۱۳۹۳ (۵)
- دی ۱۳۹۳ (۷)
- آبان ۱۳۹۳ (۱۰)
- مهر ۱۳۹۳ (۳)
- شهریور ۱۳۹۳ (۱۵)
- خرداد ۱۳۹۳ (۳)
- ارديبهشت ۱۳۹۳ (۳)
- بهمن ۱۳۹۲ (۵)
- دی ۱۳۹۲ (۱۳)
پیوندهای روزانه
آخرین مطالب
- ۹۴/۰۸/۰۸مواظب خودت باش
- ۹۴/۰۸/۰۸در آغوشِ تو گم خواهم شد....
- ۹۴/۰۸/۰۸رنگ نگاه تو
- ۹۴/۰۸/۰۸ماهرترین دزد دنیا
- ۹۴/۰۸/۰۸ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧﺶ ﮐﻦ
- ۹۴/۰۸/۰۸زن بودن خوب است
- ۹۴/۰۸/۰۸دوستت دارم
- ۹۴/۰۸/۰۸باران
- ۹۴/۰۸/۰۵دو خط موازی
پربیننده ترین مطالب
- ۹۳/۰۶/۰۳وقتی در کنار تو هستم
- ۹۳/۰۸/۲۳سوال از برنارد شاو
- ۹۲/۱۱/۱۲تصور می کنم به عینک نیاز دارم
- ۹۳/۰۲/۲۳رفتی و بی تو دلم پر درده
- ۹۳/۰۲/۲۳آهنگ پیچک ابی
- ۹۴/۰۵/۲۰بانو
- ۹۲/۱۰/۲۵قلب
- ۹۲/۱۱/۱۲وقــتی اومــدم پــیشت مـیخوام
خیلی عالــــــیه .....
در اولین صبح عروســی ، زن و شوهــر توافق کردند
که در را بر روی هیچکس باز نکنند .
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند .
اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد .
ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند .
زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند .
اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت :
نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم . شوهر چ
یزی نگفت ، و در را برویشان گشود .
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد .
پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولد این فرزند ،
پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد . مردم متعجبانه از او پرسیدند :
علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟
مرد بسادگی جواب داد :
چـــون این همـــون کسیــــه که ، در را برویم باز میکنـه !!!
امید
OMID
